سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دفاع از خدا و خویش تن خدا

ما جنگیدیم

8 سال آزرگار

8 سالی که همین مردم جنگیدند

دلم ازین می گیره که

اون وقتی می شینم و یه دونه فیلم تو ساعت 4 سحر گاهان بیست و یکم بهمن ماه می بینم

اسمش روز سوم هستش

ما جنگیدیم

نه بهتره بگم

اونا جنگیدن و ما خراب کردیم

تو این فیلم که اشک منو در آورد

محوریت بحث روی ناموسه

همین ناموسی که الان دادیمش به غربی ها

اون روز جنگ شد سر همین ناموس

سر این که چار تا عرب عراقی بی غیرت دستشون دراز نشه به ناموس شیعه

امروز خودمون دو دستی تقدیم بی غیرت هاشون کردیم

راستش رو بخایم اینه که امروز

ما خودمون هم بی غیرت شدیم

غیرت رو یادتونه؟ غینش واسه دادن غفاست در راهش

یائش همون یک بودنش هست

رائش واسه رعایته ؛ رعایت موازین شرعی و اخلاقی

تائش هم شاید برای تابش باشه ، تابشی نوری مستقیم و بدون واسطه بر سر مون

تو اون فیلمی که از گروه شاهد سفارش داده بود واسه بارهای اول بودش که( مثله چندتا فیلم دیگه قبلا ساختن ) گفته بود مردم بودند که دفاع کردند

این جا دفاع مردم عادی و کوچه بازاری خوب نقش داره

دلم گرفت

وقتی دیدم بعد از دادن این همه خون و خین

من و امثال من احمق نشستیم و برنامه ریزی می کنیم

روی صندلی لم دادم و هی ایده پردازی کنم

بخدا قسم من ازین انقلاب

ازین جنگ

چیزی نفهمیدم

تصویری گیر نیاوردم ،همین بود و ...

اونایی که من دیدم

اونایی که رفتن

اونایی که شهید شدن

اونا فلسفه خلقت رو یه شبه آموختن

اونا غیرت داشتن

وقتی میرم مترو و می بینم تقسیم غیرت ها رو

وقتی تو چت روم ها

وقتی تو چت با نامحرم گند میزنم

وقتی یه سایت باز می کنم و چشام درویش نمی شه

وقتی دیگه تصویر فلان می بینم و استغفار نمی کنم

وقتی گناه برام عادی شد

وقتی که شب ها نشستم و خدا آخرین گزینه بود برام

اصلا خدا گزینه بود یا عادت؟

خدایا

دارم به تنگ میام وقتی می بینم خودم رو

وقتی جامعه ام رو

وقتی این مردم رو

بخدا شک می کنم

یعنی باور نمی کنم

اینها همون ها باشن

که رفتن و خون دادن

وقتی اون نازدردونه تک پسر تهرونی مایه دار شهید میشه

وقتی ،وقتی ،وقتی ........

بخدا خجالت می کشم

وقتی تیر ها بر قلب می خورد

وقتی نفس ها به تنگ می اید

وقتی رفتن نزدیک می شود

وقتی لبخند ها شکفته می شود

تمام احساس در درونم تلمبار می شود

اون شهید دم رفتن گفتش :

تو باید قوی باشی

تو نباید بشکنی

بعدش یه دونه پیام واسه قدمی نرسیده داره

اون دو ماه دیگه بابا می شه

ولی اون زمان دیگه نیستش

به پسرش وصیت می کنه که بهش بگید :

باباش جنگید

تا تو با اون چشمان قشنگت بتونی دنیا رو زیبا ببینی

شهدایی که ندیده رفتند

و فرزندانی که ندیده ماندند

و مادرانی که سرتاپا استفامت جنگیدند و خم به ابرو نیاوردند

و همسرانی که هنوز منتظر یوم القاء هستند

خواهرانی که هنوز چشم بر در دارند و یارشان را از رمل های فکه طلب می کنند

فکه ؛ تو عنصر حیاتی و مکه ایران

دانه های قرمز رنگ رمل تو همان خون پاک شهیدانی است که در تو بقاء یافته اند

شلمچه

ای تو مروارید عالم

سه راهی شهادت ، ای یادگار باکری ها و زین الدین ها و من دوباره

هوس یاران می کنم

برای زیارتی که سالی است از آن می گذرد

یاد یارانی که دوستشان داشتم و حقشان را ضایع کردم در این یک سال پیمان گذشته

 

مکه دلها فکه ماست

...................

و چه خوش است رفتن

رفتنی با دوست

برای دوست

در راه دوست

تا بمانی همیشه با دوست

و بهترین دوست ها را همیشه گفته اند

خداست

 و هنوز فلش ها در آن غروب رفتن چشم را نوازش می کند و من منتظر رفتن